آنتونی رابینز موفق شد تا کودکی تیرهاش را به یک هدیه تبدیل کند و به قول خودش کودکی اش او را مجبور کرد تا درباره مردم مطالبی یاد بگیرد.
«برای عادی نگهداشتن شرایط به یک روانشناس تجربی تبدیل شدم. مجبور بودم بیرون بروم و با جهان ارتباط برقرار کنم؛ چون مادرم هیچوقت خانه را ترک نمیکرد. هرروز به میوهفروشی میرفتم و خرید میکردم و غذا میپختم و از برادر و خواهرم مراقبت میکردم. چیز زیبایی که از این زندگی احمقانه حاصل شد این بود که درباره مردم مطالبی یاد گرفتم. عاشق مردم بودم و این راه فراری برای خارج شدن از آن وضعیت بود.»
برچسب های مهم